معنی مظفر نامه

حل جدول

مظفر نامه

فیلمی با بازی کمند امیر سلیمانی

لغت نامه دهخدا

مظفر

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) ابن ابی الحسن بن اردشیر عبادی مروزی مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور مظفر در همین لغت نامه و تتمه ٔ صوان الحکمه و تاریخ الحکماء ص 232 شود.

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) سیف الدین قدوز (657 هَ. ق.) از ممالیک بحری است. (طبقات سلاطین لین پول ص 71).

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) ابن محتاج از خاندان آل محتاج. رجوع به ابوبکر محمدبن مظفربن محتاج و آل محتاج وتعلیقات چهارمقاله ٔ عروضی تألیف دکتر معین ص 179 و 187 و شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1262، 1263، 1265، 1281، 1282 و 1284 و ابوسعد مظفر شاه چغانی شود.

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) امیر شرف الدین. از جمله ٔ پادشاهان آل مظفر بود. از همه کهتر اما سرآمد میدان روزگار شد. بغایت پاکدامن و نیکواعتقاد بود. وی به سال 713 هَ. ق. درگذشت. و رجوع به شرف الدین مظفر و تاریخ گزیده از صص 616- 620 شود.

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) ابوالجیش خراسانی. رجوع به همین کلمه شود.

مظفر. [م ُ ف َ] (ع ص) خراشیده شده با ناخن. || پیروزمند گردانیده شده. (ناظم الاطباء).

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) معروف به مولا مظفر. به نام قاسم بن محمد منجم. او راست: تنبیهات المنجمین که به سال 1031 برای شاه عباس تألیف کرده است.وی منجم دربار بود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) برکیارق بن ملکشاه. رجوع به برکیارق بن ملکشاه و اخبارالدوله سلجوقیه شود.

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (ع ص) مظفار. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). فیروزمندی داده شده. (آنندراج) (غیاث). فیروز. (دهار). مرد به مراد خود رسیده هر چه باشد و پیروزی و نصرت یافته و جوانمرد به مراد خود رسیده هرچه باشد و فتح و ظفریافته و پیروز و منصور و پیروزی یافته. نصرت یافته. آن که بر کاری دست زند برخوردار گردد. (ناظم الاطباء). به مراد رسیده. آرزویافته. کامروا. پیروز. منصور:
کدامین خواجه آن خواجه که امروز
بدو نازد همی شاه مظفر.
فرخی.
از آنجا مظفر و منصور و با غنیمت و ستور و سلاح بسیار نماز شام را به شهر بازآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). پسرش مهتر مظفربخرد بر پای می بود هم به روزگار سلطان محمود و هم در این روزگار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273).
مظفری ملکی خسروی خداوندی
که میر شهرگشای است و شاه شیرشکار.
مسعودسعد.
اقوال پسندیده مدروس گشته...و حق منهزم و باطل مظفر. (کلیله و دمنه). و به یمن ناصیت... مظفر و منصور بازگردم. (کلیله و دمنه).
خاقانیاوظیفه ٔ عیدی بیار هان
پس پیش بر به حضرت شاه مظفرش.
خاقانی.
خاقان کبیر ابوالمظفر
سر جمله شده مظفران را.
خاقانی.
ملک مؤید مظفر ومنصور معظم. (سندبادنامه ص 8).
جهان بخش آفتاب هفت کشور
که دین و دولت از وی شد مظفر.
نظامی.
سلطان از دیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 419). امیرکبیر عالم عادل مؤید و مظفر و منصور. (گلستان چ فروغی ص 9).
- رجل مظفر، ای صاحب دوله فی الحرب. (ناظم الاطباء).
- مظفر گشتن، پیروز شدن. فائق گشتن:
زین جهان چونکه او مظفر گشت
کرد خیره سوی گریز آهنگ.
ناصرخسرو.
- مظفرلوا، که علم فتح و پیروزی دارد. که لوای ظفر و نصرت با اوست: صاحبقران مظفرلوا بزم عیش و طرب آراسته. (حبیب السیر).
|| لقب ماه صفر، ماه دوم از دوازده ماه قمری، صفرالمظفر. || (اِخ) از اعلام است. (ناظم الاطباء).

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) شبانکاره. از بزرگزادگان فارس بود. چون به هرات رفت در دربار سلطان حسین میرزا در سلک اعاظم اهل قلم درآمد آنگاه منصب وزارت یافت. پس از چندی مغضوب و کشته شد. رجوع به دستورالوزراء ص 399 و حبیب السیر شود.

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) سیف الدین حاجی (747 هَ. ق.) از ممالیک بحری است. (طبقات سلاطین لین پول ص 71).

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) ابن سلیمان بن مظفر نبهانی. از پادشاهان دولت نبهانیه در بلاد عمان است. بعد از وفات عراربن فلاح در سال 1024 هَ. ق. ولایت یافت. و این ولایت مدت دو ماه ادامه داشت تا اینکه در حصن القربه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 104).

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) صلاح الدین یکی از ممالیک بحری است. رجوع به صلاح الدین و ترجمه ٔ تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 72 شود.

مظفر. [م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ) ابن ابراهیم بن جماعهبن علی عیلانی (544- 623) معروف به ابوالعز و ملقب به موفق الدین شاعر و ادیب مصری. او راست «دیوان شعر» و «مختصر فی العروض ». وی کور بوده و در قاهره متولد شد و در همانجا درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1049) و رجوع به معجم الادباء ج 7 ص 160 شود.

معادل ابجد

مظفر نامه

1316

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری